جنون جاوید

باده بی باده منم ;جام توئی تو

Friday, November 06, 2009

ناز

طبق معمول دیرم شده بود
با عجله خودمو رسوندم دم در
انگار هنوز خیلی دیر نشده بود
با سرعت وارد شدم
...
داشتم دنبال جای خالی می گشتم که
یک لحظه
.
.
.
عجیب بود
...
اصلا باورم نمی شد
...
انگار
چشمهای به غایت زیبا و جذابش
برای یک لحظه
منو از حرکت نگه داشت
...
خیلی معصومانه و با لرزشی عمیق توی نگاهش
خیره شده بود به صورتم
...
رنگ به چهره نداشت
و
اضطراب و اشتیاق تمام نشدنیش مثل دریایی پرتلاطم و طوفانی
توی چهره زیبا و دوست داشتنیش موج می زد
...
بی نهایت زیبا بود
...
نمی دانم
شاید هم من اینچنین زیبا و باشکوه و بی نظیر میبینمش
ولی تا کنون بیاد ندارم
کسی را تا به این حد پر از لطافت و ظرافت و
واقعا ناز
دیده باشم
...
خیلی وقت بود که ندیده بودمش
فکر هم نمی کردم که باز ببینمش
ولی انگار
...
گفتگوی کوتاهی بینمان رد و بدل شد
حرف که می زند
انگار تمام ناز و کرشمه های دنیا
از دهانش به سمت روح آدم جریان می یابد
عجب نازنینی است این ناز آفرین
...
اما عجیب تر آنکه
اینهمه جذابیت و زیبایی و شکوه را
انگار کسی جز من نمی بیند
گاهی وقتها فکر می کنم
شاید من در مورد زیباییها و فضایلش اغراق می کنم
اما
با خودم که خلوت می کنم
و در خلسه ای عمیق به کنکاش زوایای جسم و روح پر طراوتش می پردازم
و در اصطکاکی روحانی جزئ جزئ آنهمه حسن و جمال بی مثال را لمس می کنم و نوازش
در اعماق وجودم به این ایمان قاطع می رسم که
واقعا زیبا و عشق ورزیدنی است
حتی بسیار بیشتر از آنکه حتی خود من در ارتباطات کوتاه و عادیمان حس کرده باشم
...
پس چرا
کسی عاشقش نمی شود
ویا
حتی خیلی از اطرافیان اصلا توجهی هم به این همه شکوه و عظمت بی نظیرش نمی کنند
؟؟؟
!!!
واقعا نمی تونم درک کنم این هزار قفله بودن چشم و دل این آدمها رو
...
عجیبتر آنکه
آدمهای این دوره زمونه
اگر کسی را با اندک امتیازات و امکانات مادی و یا ظواهر رنگارنگ ببینند
همه مست و مدهوش می شوند
و
خراب و خمار و عاشق
...

Sunday, October 18, 2009

دوستی برای دوست داشتن

بعضی از دوستان مدام ازم می پرسند
که پس بالاخره چه باید کرد
تا
بتوان یک ارتباط واقعا دوستانه ، پایدار، ارزشمند، انرژی بخش
و حقیقتا سرشار از حقیقت عشق را تجربه کرد
؟؟؟
فعلا یک جواب مختصر و مفید براتون میذارم
تا
اندکی ذهن و فکرتون را تقریب به موضوع کنید
و
در مجالی مناسب مقالی مبسوط تقدیمتان خواهم داشت

...

Tuesday, September 29, 2009

افسوس

گاهی وقتها که به گذشته بر می گردم و خاطرات دوستان و دوستیهای سابق را توی ذهنم مرور می کنم و افسون نگاه های مهرآلود و محبت آمیز دوستیهایی را که تمام جسم و روح آدم را نه که می لرزوند بلکه به شدت می تکوند را به یاد می آورم برای مدتی عمیقا مجذوب آن خاطرات میشم و برای لحظاتی چند خلسه ای شیرین فرایم می گیرد
...
اما بلافاصله بعد از اینکه از گذشته میام بیرون و نگاهی به دور و برم در زمان حال میندازم تنها حسرت و اندوه بی پایانی است که ته دلم را به شدت چنگ می زند و آزارم می دهد
...
نمی دونم زمانه خراب شده یا آدمهای این زمانه ولی هرچه هست دیگر خبری از آن مهر و محبت های صادقانه و بی ریا نیست که نیست و هر که را دور و برت می بینی یا برای دزدی آمده است و یا تاجری است حسابگر و حرفه ای
!!!
دیگر خبری از آن دوست داشتن های خالصانه و صمیمانه نیست
دیگر کسی تو را برای خودت و بخاطر خودت نمی خواهد
و اصلا دیگر کسی کاری به کار تو و یا عشق و احساس و محبت ندارد
هیچ کسی نسبت به دوست خود احساس مسئولیتی ندارد
نه نگران آینده و مشکلات زندگی هم می شوند
و نه دلتنگ همدیگر
بلکه همه دنبال خواسته ها و منافع خودشان به سراغت می آیند و بلا فاصله پس از نیل به مقصود هم می روند دنبال ارضای نیازی دیگر توسط کسی دیگر
البته اگر اندکی حوصله کنی و منتظر بمانی تا تعارفات و لبخندهای تصنعی و واژگان کلیشه ایشان ته بکشد و سر حرف دلشان باز شود بالعیان و صد البته انگشت به دهان خواهی دید و خواهی شنید که خواسته ها و درخواستهای شیطانی و هوسهای حیوانی و در بهترین شرایط درخواستها جهت حل مشکلات روزمره شان شروع خواهد شد
...
دیگر نه خبری از آن همدردی های صمیمانه هست و نه اثری از همدلی و همراهی بی مزد و منت و نه احساس تعهدی بی توقع
...
همه از هم خواسته ای دارند حال به فراخور عقل وشعور و شخصیت و باز هم صد البته به مقتضای جنس و مقدار نیازهایشان که امیدوارند برایشان برآورده سازی آنهم هر چه سریعتر بهتر
البته خود همین عجله در رسیدن به مقاصد سخیف این به اصطلاح دوستهای امروزی خود داستان حیرت انگیز و تاسف بار دیگری است
...
نه عشق و علاقه واقعی در ارتباطات امروزی دیده می شود نه حتی حس و لطافت روحی و نه احترام و اعتنا به شخصیت های انسانی خود و طرف مقابل و نه حتی لذت و التذاذی که در آن رگه هایی از صداقت و صمیمیت و ذره ای احساس وصفا دیده شود
...
همه و همه غرق ریا و تظاهر و فریب و بدتر از همه دروغ و دریغ از حتی ذره ای احساس امنیت و آرامش از با هم بودن
!!!
تا چه رسد به نگاههای مست و عاشقانه در حضوری مالامال از خلوص و احساس و انرژی که نشاط و حیاتی آسمانی و معنوی به هر دو طرف می بخشد و هم وصال و هم هجرانش را فورانی از عشق و اشتیاق بی پایان جاوید ونورانی می سازد
...
فقط می توان گفت
افسوس
...

Friday, August 28, 2009

خرس قطبی

هیچ تا حالا فکر کردید که

شباهت خرس قطبی با آدمها

و

یا چرائی انتخاب عنوانی از این جانور درنده در این وبلاگ ما

چی می تونه باشه

؟

؟

؟

بگذریم
کشف این ارتباط را به خودتان وامیگذارم
فقط یک راهنمایی می کنم که نگید معمای سخت و پیچیده ای بود
اخیرا تو خبرها بود که
به علت آلودگیهای زیست محیطی
جثه نسلهای جدید خرسهای قطبی
کوچکتر شده است
!
...
اگه کمی با دقت و موشکافانه
به ارتباطات عاطفی و احساسی دور و برتون نگاه کنید
خیلی واضح و راحت می تونید بفهمید که
شاید الان مدتهاست
هیچ تجربه عشقی - احساسی عمیق و واقعی را نداشته اید
حتی
دردناکتر و عجیبتر اینه که
این روزها اصلا کسی دنبال اون عشق ناب معنوی و باطنی نیست
!!!
دنیای عجیبی شده
خوب که به اطرافتون نگاه می کنید
هیچ کسی
واقعا هیچ کسی نیست که از یک ارتباط
دنبال عشق بمعنا و تعریف واقعیش باشه
اگر چه این واژه مقدس عشق همچنان لقلقه زبان هر کسی شده
اما حتی همون هر کس ها (بخوانید کرکس ها)جنایت وحشیانه تری که در این وادی مرتکب شده اند
اینه که تعریف جدیدی از این کلمه مقدس بین خودشون
و حتی
در فرهنگ احساسی - عاطفی ما رواج می دهند
تعریفی که در واقع بدترین تخریب بنیانهای عشق و ارتباطات عاشقانه است
...
حتما شما هم تا حالا به این فکر بودید
که چرا روابط امروزی اینقدر سخیف و غیر قابل اعتماد و شکننده شده اند
؟؟؟
!!!
و چرا این روزها
هیچ موردی از داستان عشق و عاشقی دو نفر سر زبونها نمیفته
و اگر کسی هم بیاد گذشته های دور
بخواد از عشق و عاشقی یادی بکند
باید به افسانه های گذشته و قدیمی مراجعه کنه
راستی چرا دیگه هیچکس دنبال دلداگی و غم هجران و حسرت وصال و
...
نیست
؟؟؟
چرا هیچکس
معنای مغازله و حضور عاشقانه در کنار محبوب و اوج لذت در نگاههای مست معشوق را نمی داند
؟
و هزارن چرا های دیگر
...
بگذریم
فقط می خواهم نیم نگاهی هم به تعریف جدید از کلمه عشق
که تازگیها در بین انسانهای کوچک امروزی رایج شده بیندازیم
این روزها عشق تبدیل شده به
اسم مستعاری از نیاز به ارضای هوس و شهوت پسرانی که شدیدا تو کفند
و مخاطب خود را تنها و تنها
تخلیه دانی برای نیم ساعت
آری حداکثر نیم ساعت
تخلیه شهوت خود می بینند
و یا
نیاز به ازدواج و خانه بخت رفتن دخترانی
که دیگه از خانه پدری خسته شده اند
و نمی تونند تحمل کنند که دوستان و همکلاسیها و دختر خاله و عمه هایشان عروس شده اند
ولی اینها دارند می ترشند
...
و اما انتهای داستان این دختران و پسران کوچک هم جالب است
و خودتان هر روزه به جای شنیدن داستانهای قدیمی عشق و عاشقی
داستانهای جدید اختلافات و کتک کاریها و نهایتا هم طلاق و طلاق کشیهای اینان در دادگاهها
البته در بهترین شرایط
و در بدترین شرایط هم قتل و جنایتهای بی شماری است که همه روزه زینت بخش صفحه حوادث روزنامه ها می باشد
.
.
.
عشق را چه پیش آمد
عاشقان را چه شد
؟
؟
؟

Thursday, July 23, 2009

جنین جاوید


احساس می کنم
یک جذبه سنگینی
مرا به سوی تو
که نه
به درون تو می کشد
...
نمی دانم در آنجا چه غلغله ای بر پا هست
چشمهایت را می گویم
؟
اما نه
انگار
منشا اصلی همان بطن نگاهت است
آری همان باطن مواج و خروشانت
که مرا در کام اشتیاق نگاههای خلسه بر انگیزت
فرو می بلعد
مرا که بیخود و مدهوشم می کنی
...
اوایل
که در گوشه چشمانت
به ناسوت و ملکوت می اندیشیدم
حسرت پروازبا بالهای مژگانت
آسمانی ام می ساخت
اما
حالا که درون نگاهت رخنه کرده ام
دیگر میل پرواز ندارم
آخرهمه ناسوتیان را
اینجا
همینجا
درون چشمهای زیبای تو
در رقص و سماع می بینم
پس دیگر چه حاجت پرواز
...
مدتی است
که در بطن وجودت جا گرفته ام
و بخشی از روح تو را
اشغال کرده ام
دقیقا حد وحدود و ابعاد این بخش را نمی دانم
فقط اینقدر می دانم
که
تا تو هستی
و
زیبائیهای نگاه نغز و پر معنایت
من نیز
فانی در آن خلسه ناکی نگاهت خواهم بود
...
اما نه
الان خیلی زوده
آخه من دوست دارم حالا حالاها با تو
در ثنویتی مالامال از جذب و انجذاب
به معاشقه بپردازم
...
پس خوشتر آن باشد که
فعلا
بخشی از وجود تو باقی بمانم
همانند جنینی
که در بطن مادرش
دنیائی به عظمت و وسعت عشق را
در انحصار کامل خود بیخودش
به تملک دارد
...
وه که چه زیبا و شور انگیزاست
از تو بودن
در تو بودن
و در عین این وحدت عاشقانه
با تو بودن
...
آری منهم
همانند جنینی
از جنس همان عشقی که در چشمانت موج می زند
درون خودت
به حیاتی پر از شور و نشاط نائل آمده ام
و هر لحظه که می گذرد
بیشتر و بیشتر در تو رشد می کنم
و فضاهای وجودیت را بیشتر تسخیر می کنم
...
شاید
آن لحظاتی را که
نگاههای مستانه مان با آن شوق و حرارت وصف نا پذیر
برای لحظه ای
به هم پیوند می خوردند
و در هم می لولیدند
انتظار انعقاد چنین جنین جاویدی را درون خود نداشتی
...
آری
اینچنین بود که من در تو منعقد شدم
و تو
مرا
به حمل نشسته ای
...
.

Tuesday, July 14, 2009

خلسه


دیشب خوابتو می دیدم
مثل همه شبهای دیگه
اما
دیشب
خوابم سرشار از بیداری بو
د

هشیاری تمام
همون حس و حالی که در
خلسه های عمیق دارم

و جذبه های سنگینی که از نگاههای تو میگیرم
وتوی خواب یا بیداری
مدهوش عطر حضورت هستم
...
آری
بالاخره
در خواب دیشبم به اندازه همه شب و روزهای
همه عاشقهای عالم
نگات کردم
...
اما
وقتی که در آغوشم آرمیده بودی
و من
محو تماشای چشمهای رویا یی
تو
بودم
و در لابلای لطافت گیسوانت
سرانگشتانم رانوازش میدادم
همچنان
حسرت حضورت با من بود
...
تا اینکه
دستهایت
...
وه که چه داستانهایی
این دل من با دستان دلنوازت دارد
...
آری تا دستهای سیرابگرت را
درون دستهای تفتیده و بی نهایت تشنه ام یافتم
با هر لمس و تماسی
کشش و مکش تک تک سلولهای تر و تازه وجود پر طراوتت را
درون جسم بی روحم احساس می کردم
...
برای لحظاتی هم که به اندازه عمری بدرازا کشید
درون دریای مواج نگاهت غوطه ور بودم
امواجی که
خاطرات همه سالهای
هجران
را برایم بازگو می کرد
...
همه حسرتها
اشتیاقها
و انتظارهایی
که بالاخره امشب به چنین کایروس رویایی انجامید
...
وه که چه نا گفته هایی را من در نگاه تو
زمزمه می کنم
وهمه خاطرات شور انگیز دوران عاشقی را
همانجا مستور میبینم
حکایتهایی از دوران شیرین جوانی

...
آری
من جوانی و همه
شور
و
شعف
و
نشاطم
را درون چشمهای زیبای تو
به نظاره نشسته ام
...
چه مهبط عروج بخشی
...
اما نمی دونم چرا
وقتی در چهره ات دقیق می شدم
صورت خودم را میدیدم
!!!
.
بیدار که شدم
تازه داشت از فرط خستگی اینهمه هیجان روحی خوابم می برد
...

Monday, July 13, 2009

عشقهای دروغین امروزی

تا حالا هیچ فکر کردید که
چرا؟
امروزه نه عاشق واقعی یافت می شود
و نه
معشوق راستین
؟؟؟
!!!
اصلا قبل از ورود محتوائی به بحث
بیائید معلوم کنیم که آیا اول باید یک نفر شایسته عشق ورزیدن باید وجود داشته باشد
تا
عشق و جنون درون آدمها را به جوشش و غلیان وادارد
و در اثر
انرژی های پر جذبه وجود نازنین و روح نوازش
عاشقان به صحنه معاشقه و تغزل پا بگذارند
؟
یا اینکه
دل عاشق مسلک تشنه عشق و احساسات ناب هست که
معشوق می پروراند
و
این عاشق فارغ از نفس و غافل از خود و فانی در عشق است که
با نثار کردن عشق نافذ و مهر و محبت تاثیرگذارش
که بر آمده از روحی بلند و آسمانی هست
خاک وجود محبوبش را
با کیمیای عشق ناب
به گوهری پرستیدنی و پرتلالو تبدیل می کند
؟؟؟
همون قصه مرغ و تخم مرغ
...
در این مقال قصد پاسخگویی به این اساسی ترین سوال دنیای پوچ و بی هدف امروزی ندارم
و فقط
خواستم طرح موضوع کنم تا
خود شما
بتوانید این خلا روحی زندگی امروزه را
که هر روزه همگان شاهد از هم گسیختن آخرین تار و پودهای باقی مانده از
عشق واقعی
هستیم , چاره ای بیندیشید
!!!
اما برای اینکه بتوان به پاسخی درست رسید
ابتدا باید تعریف درستی از خود عشق داشته باشیم
برای رسیدن به تعریفی جامع و مانع از یک مقوله صرفا احساسی و درونی
چاره ای جز
شناخت دقیق آثار و نتایج بیرونی حاصل از آن نخواهیم داشت
به همین منظور
می خواهم یکی از نتایج عشق ناب را براتون تفسیر کنم
:
مسلخ
....
هر مسلخی را
قربانی باشد
و
قاتلی
اما مسلخ عشق ناب را
قاتل ومقتول و مسلخ
همه در عاشق شیدا
خلاصه می شود
...
عاشقی که
در کمال اختیار
و
البته در اوج حسرتهای فروخورده اش
که
در لحظه به لحظه زندگی مواج خود
جز اشتیاق وصل معشوق
امید و آرزویی دیگرنداشته
خود
و
خواسته های جنون آمیزش را
درهمان غربت بی انتهای انتظار استقبال از قدوم معشوق
به پای
بدرقه قدمهای نیامده
قربانی می کند
...
آری
تنها قربانی
که عاشق صادق در مسلخ دل همیشه منتظرش
برای اثبات عشق راستینش
عرضه خواهد کرد
دل عاشقش می باشد
چراکه
این دل چاک چاک را
تنها دارائی با ارزش خود می داند
و
غایت الجود بذل الموجود

...
اما
برای شناخت بهتر موضوع
نیم نگاهی هم به آن روی سکه
یعنی همان روابط به ظاهر عاشقانه امروزی
که
برای پایبند کردن همدیگر به تحمل یکدیگر
!
به ضمانتهای مهریه ای (پول و سکه وحتی دادگاه) متوسل می شوند
!!!
و
مسلخی ترتیب می دهند
که قاتلین پر قساوت و بی رحم و جنایتکارش
همان عاشق و معشوق نرم و نازک دیروزیند
و قربانی هم
عشق نامی
که به همه چیز می ماند
الا
خود عشق
!
...
..
.
هر دو عشق
هر دو عاشق
هر دو مسلخ
اما
این کجا
و
آن
کجا
.

Thursday, July 09, 2009

باز هم میخام بنویسم ، بخاطر همه شما عزیزانی که همواره انرژی نهفته در کلامم را که برآمده ازاعماق روح مواجم بوده است به انتظار نشسته اید

اما اینبار
متفاوت خواهم نگاشت
کاملا متفاوت
...
اینبار
از خود عشق
و حقایق و انرژی های اسرار آمیز آن
برایتان سخن خواهم گفت
...
و برای آغاز سخن
میخام
یکی از اسرار مگوی عشق را
براتون بگم
شاید یکی از دلایل تغییر رویه زندگی من هم
از این طریق
افشا
شود
.
.
.
پس همه حواستون را متمرکز کنید به درک این قاعده پر رمز و راز عشقهای زمینی
:
هیچ می دونید
دلیل اصلی و واقعی
جذابیت معشوقتون برای شما
و شاید حتی برای دیگران
در حقیقت همان
انرژی های مثبت فراوانی است که از درون خود شما ساطع شده
و
به سمت او روان است
؟
!
...
آری
این جذبه شدیدی که شما را از خود بیخود کرده
و گاه حتی
زندگیتان را به تباهی می کشاند
و عمری را در رویای وصال و یا غم هجران یار به بطالت و پوچی می گذرانید
در واقع
همان انرژی فزاینده روح خودتان است
!!!
که بدلیل تجمیع و تمرکز آن در روح پر تلاطمتان
از طریق یک جریان احساسی و عاطفی
به فرد هدف ( که همان معشوق پر ناز و ادا باشد )منعکس و منتقل می شود
...
بعبارت دیگر
در اغلب عشقهای زمینی و خاکی
معشوق شما
هیچ مزیت و برتری تاثیر گذاری از خود ندارد
و
تنها منبعی که برای اعمال نفوذ و قدرت تاثیرگذاری و حتی جذابیتش
در اختیار دارد
انرژی دریافتی از روح خود شماست
...
حال
اگر بدانید و بتوانید
همین انرژی های روحی خود را
درون خودتان توسعه و تمرکز دهید
و حتی
سایر انرژی های موجود در طبیعت و یا اطرافیان را
هم به نحوی
در خود جذب کنید
...
.

Wednesday, July 08, 2009

... بگذار یکبار دیگر نگاهت کنم

بگذار
تا زمانی کوتاه
در اقیانوس مواج چشمان افسانه سازت
غوطه ور شوم
بگذار
تا به اندازه همان زمان کوتاه
یکبار دیگر
در اسطوره بی انتهای عشق تو
خود را تفسیر کنم
بگذار تا در آن لحظات مقدس
بانگ اناالمعشوق من
اناالحق حلاج را
به همه ملکوتیان آسمانها
تداعی گر شود
بگذار تا لحظاتی چند
نگاه ساقی وشت
با پیاله ای
لب به لب
از چشمان می گونت
مست مستم کند
آنچنان که
ساقی و ساغر و جام را
جملگی با هم
سر کشم
و آنچنان که
همه هستی را
پست تر از این مستی
الست گو
در یابم
و باز آنچنان که
تا ابدیتی به درازای
همان لحظه بهم گره خوردن نگاهمان
در تو ذوب گردم
فانی شوم
نی شوم
تا بالاخره
در اين نی ستان نيستان
تنها نفیروجود زیبای تو باشد
که در نی وجودم
نوائی از
ترنم ترانه های روح انگیز نگاهت
بنوازد
پس
برای یک بار دیگر هم که شده
بگذار
به مبدا اصیل وجودیم
که همان چشمان حیات بخش توست
باز گردم
و
فقط یکبار دیگر
بگذار نگاهت کنم
...

Sunday, July 05, 2009

هبوط معراج

هم بشر و هم انسان
همیشه در آرزوی پرواز بوده اند
بشر در آرزوی پرواز به ما فوق
و
انسان در آرزوی پرواز به ماورا
...
پرواز بشری با ابزار و وسایط مادی انجام می گیرد
اما
پرواز انسان
عروجی است روحانی
و بی هیچ وسیله ای
جز
اراده ای الوهی برخاسته ازعشق جنون آلود
...
ومن
پرنده ای از جنس افلاک
مهجور از بال عروجم
وه که چه جانگداز و دهشتناک است این دوری از تو
...
برای یک بار دیگر
می خواهم
به سوی دیار تو باز گردم
شاید این بار
بتوانیم
با هم
به سمت
معراجمان
که سالهاست در انتظارمان به حسرت نشسته
پر بکشیم
شاید
...
شاید هم اینبار
معراج را
برای تماشای
امواج خروشان چشمهایمان
به هبوط
فرا بخوانیم

!
...

Saturday, July 04, 2009

چشمهایش


سالها پیش
نوجوان که بودم
براي اولين بار
احساس کردم که يه جفت چشم زيبا
و شايد شگفت انگيز
با امواج نگاه خود
تمام وجود منو به لرزه در آورد
...
شايد اونوقتها اين قدر دقيق نمي دونستم
که چي ميشه نگاهي تا اين اندزه
انرژي زا
نافذ
عميق
مواج
لرزاننده
و با فصاحت و بلاغتي کامل حرف بزنه
و با حرف زدنش
روح و جسم آدم را
تحت تاثير قرار بده
ومسحور خودش بکنه
اما
حالا که با تمام جزئيات به مرور لحظه به لحظه
اون تماس ها
اصطکاکات
و سايش هاي روحي
آنهم فقط از طريق گره خوردن دو نگاه ميپردازم
به وضوح در مي يابم که
بازگشت انسان به روح و روحانيات چه زيباست
و زندگي در عالم غير مادي چه لذت بخش
شيرين
پر جذبه
و خلسه آور مي باشد
خلسه اي که هيچ اثري از محدوديتهای زمان و مکان
در اون راه نيست
و گذشت زمان و عمر هم
بر تو و زندگيت تاثيري نخواهد گذاشت
و در واقع ماهیت حقيقت محض
و ازليت و ابدييت را
با تمام وجود خود احساس ميکنی
...
شايد
همين مقدار که آدم ازين دنياي نيرنگ
دروغ
هزار چهرگي
ريا
و در يک کلمه حيوانيت مطلق فاصله مي گيره
و خود را از اين وحوش لباس آدميزد پوشيده
با فرسنگها جدايی و اختلاف احساس ميکنه
ارزشي به اندازه ي يک عمر زندگي داشته باشه
آري
اين تجربه گرانسنگي بود
که من و زندگي منو متحول کرد
و فهميدم که انسان بودن
و زندگي انسانی داشتن
چيزي غير از اينکه در اطرف خودم ميبينم
بايد باشه
...
آغاز تشنگي وعطش بي پايان من
براي جستجوي مثالی دیگر از آن نگاه خاص
از پايان تلخ و مرگباراون تجربه مقدس شروع شد
آري او رفت
و مرا که در اوان آشنایي و انس با چشمهایش
که از غليان انرژی
و جذبه
موج ميزدند
بودم
تنها رها نمود
تنها و بيکس
در ميان جمعي و جامعه اي که
هر چه بيشتر نگاههای تشنه و جستجوگرم
کنجکاو رسيدن به اقیانوس مواج ديگری
جهت سيراب شدن می گشتند
کمتر و کمتر موفق مي شدند
و تازه ميفهميدم که
نگاه اطرافیان تا چه حد پست
دون
هوس آلود
کثيف
و در بهترين شرایط سرد و بي روح است
...
شايد باور نکني
اون حس نياز و اضطراري که بر من مستولي شده بود
و تا سر حد مرگ خسته وآزرده ام کرده بود
بر آنم ميداشت که در چشم هر آشنا
دوست
وغريبه ای
خيره شوم تا مگر
قطره اي زلال ارزانيم دارد
اما
دريغ و درد
هيچ نبود الا کويري خشك و تفتيده
و نگاهي نیافتم
مگر همچون نگاه حيوانات
...
بهر حال
در اين سالهای طولاني وطاقت فرسای آزمون و خطا
اشتباهاتي هم داشتم
و به خطا به چشماني دروغ گو
که سنگيني شان از فرط هوس بود
نه انرژي ! که من دنبالش بودم
اعتماد کردم
که نهايتا هم تاوانهاي گراني را متحمل گرديدم
البته همه اين تجربه های تلخ
به انضمام
اون یکی اوليه شيرين
منو بر آن داشت که در باره تفاوتهاي اين دو جور نگاه
وعلل
اسباب
و شرايط جدا شدن از اين مجموعه حيواني و خاكي
و رسيدن به اون نور آسماني
و همچنين چگونگي تربيت و تقويت روح و انرژي هاي دروني
مطالعات تحقيقات و تمرينات سخت و نا همواري را انجام دهم
و در صدد جدا شدن و فاصله گرفتن از اين مجسمه هاي خاكي
انسان صورت ولي حيوان سيرت باشم
...
تا اينکه در یک روز پائیزی
برق نگاهي مواج
ومالامال از انرژي
جسم و جانم را تکاني سهمگين داد
اون لحظه مقدس و تاريخي را هيچگاه فراموش نخواهم کرد
و هر وقت هم که در ذهنم اون روز و ساعت تداعي ميشود
لرزشي عميق تمام وجودم را فرا ميگيرد
ابتدا مي خواستم چنين بينديشم که
اين بار هم مثل قبليها
بي پايه
و شايد در اثرهيجاني زود گذر رخ داده باشد
ولي در طول اين سالها هر چه بيشتر فکر کردم
و به تجزيه و تحليل ابعاد آن نگاههاي پر مغز
و امواج ساطع از آنها
ميپرداختم
مرا بيشتر به اون دوران پر نشاط 13 سالگي
و اون حس غريبي که ديگر كاملا آشنا شده بود
ارجاع می داد
و در آسماني رویايي
و نوراني به پروازم وامی داشت
آري
اون نگاههای معصومانه
زيبا
و پر انرزي
نگاه معصومانه غریبه ای بود دير آشنا
...
باردوم
حسي عميقتر و پر جذبه تر
بار سوم بيشتر
و باز هم بيشتر
...
خلاصه
هر بار که درون چشمان درخشانش را بيشتر ميکاويدم
جذابيتي فزونتر مي یافتم
و احساسي عجيب منو بيشتر ترغيب و تشويق مي كرد
تا عميقتر و کنجکاوانه تر
نگاهش کنم
بالاخره تونستم به اين اطمينان و يقين قاطع برسم که
اين صفا و جلاي روحاني چشمهایش
اصيل
و واقعي است
باورم نميشد
واقعا باور نميکردم
که پس از ا ينهمه سال کنکاش و جستجو
بالاخره دومين نمونه از يک انسان واقعی را
با همين چشمان تشنه خودم مي دیدم
آه که چقدر انتظار کشيدم
چقدر در حسرت اين اطمينان سوختم
ولي
بالاخره
يافتم
...
آري بالاخره با همين چشمان خودم
با همين چشمان مجنون و مشتاق مي ديدم
اسطوره روياهای ديرينم را
...
آه که چقدر لذت بخش
و جنون افزائي تو
ميديدمت
و البته گاه گاهي هم
در گوشه چشمان پر فروغت
ميهمانم ميکردي
وه که چه آرامش و نشاطي به من ميبخشيدي
و چه زيبا
روح انگيز
جانفزا
و دلنواز نگاهي بود
...
اون لحظاتي که
هر چند كوتاه و گذرا
ولي به اندازه ي عمر همه اين موجودات کريه کره خاكي
نگاهم میکردی
ميتوانستم احساس شعف
شادي
سرزندگي
کودکي
بي وزني
سبکبالي
و حتي
نوزائي
بکنم
...
گهگاه
تو هم با احساس نيازي زايدالوصف
اگر چه نا خود اگاه و شايد نا خواسته
خودت را مستانه
به امواج پيوند خورده نگاههاي مشتاق و عاشقانه مان مي سپردي
تا هر دو در آغوش نگاه همديگر
درون اين امواج بهم متصل شده چشمهایمان غوطه بخوريم
وعمري به درازاي ابديت بياراميم
...
آه که چه شيرين و خلسه آور بود
لحظه اي که نگاههاي حسرت خورده و منتظرمان
به ناگهان بهم گره ميخوردند
و بلافاصله
با اشتياقي فراوان در هم مي پيچيدند
و مي لوليدند
دلهايمان از شدت شور و شعف
توان محبوس ماندن در قفسه سينه را نداشتند
و آنچنان به تپش و تقلا مي افتادند
که گويا ميخواهند از چشمان هيجان زده
مضطرب
و مشتاقمان بيرون جهند
...
وه که چه زيبا
و تماشائي بود اون صحنه هائي که
با صورتکهاي رنگ پريده
و نفس هاي به شماره افتاده
در پي وصل
و لذت حضور
و تماشاي همديگر
روحمان را تاب تحمل اينهمه سنگيني و هيجان نبود
و به کرات نزديک بود که قالب را تهي كند
وبا سرعتی بي انتها
به سوي دلدار پر بکشد
...
...
...
اما
عمری به درازای عمر نوح بباید
یا
شبي که هر لحظه اش يلدایی طولانیست
تا بتوان
شرحی از مشروح شور شبی شعف انگیز را سرود
:
شبی که ستارگان گرد مهتاب به سماع در آیند
مهتاب نیز از تلالو نور چشمهایش به طرب خیزد
و
من و تو
چشم در چشمهایش
مست و مدهوش از جامهای پیاپی نگاه جنون انگیزش
عشق و آرزوها و حسرتها ی فروخورده مان را
با زبان نگاه
به مغازله نشينيم
چه نور
و طلا لو
و تشعشعي خواهد داشت آن شب
جاوید
روشنتر از روز
به يقين آن شب تنها شبي خواهد بود
که خورشيد را
حسرت جايگزيني با مهتاب باشد
...
می دانی
بالاخره
آن شب موعود
روزی فرا خواهد رسيد
و ما نیز
پس از عمری حسرت و انتظار و هجران
شراب ناب نگاه مستش را
که درمان همه دردها و آلام جسم و روح خسته و رنجورمان خواهد بود
از پياله روح فزای
چشمهایش
که همه عشقهای مقدس آسمانی تفسیر جرعه ای از آنند
لاجرعه
سر خواهیم کشيد
.

Friday, July 03, 2009

خوشبختی


خوشبختی
سعادت
کامیابی
...
و واژه های زیاد دیگری در این مضمون
که آدمیزاد
برای بیان رضایت خود از زنده بودن و نفس کشیدنش ابراز می دارد
اما واقعا
خوشبختی واقعی چیه ؟
...
آیا منظور از خوشبختی و سعادت
یک اتفاق خارجی در زندگی آدمها
یک نوع وضعیت خاص درخونه زندگی
و یا شرایط مطلوب کار و اوضاع خوب مالی
ونهایتا وصال یار جانی و عشق دل انگیز روح نواز هست؟
...
شاید همه اینها در کنار هم
به اضافه
یکسری شرایط و خواسته های دیگر ، بسته به سلیقه و علاقه هر کسی
همون غایت آمال و آرزوهای شما هم تلقی بشه
...
.
.
.
اما
حیف و صد افسوس
که هیچ یک از اینها
هیج ارتباط و ملازمه ای
با خوشبختی واقعی ندارند
...
هیچی
...
و بخاطر همینه که
حتی اونهایی که همه این شرایط و امکانات را هم دارند
نمی تونند
احساس سعادت و خوشبختی را
در اعماق قلبشون
پیدا کنند
!
اگرچه سعی بسیار می کنند که چنین
وانمود کنند
و نگاههای حسرت آلود دیگران را هم بی پاسخ نگذارند
!!!
اما واقعیت خوشبختی انسان چیست
؟؟؟
سوالی که همیشه همه را می آزارد
...
...
...
خوشبختی
همان
تفسیری است
که ما از
رویدادها ، حوادث و روابطمان
در گذشته ، حال و آینده زندگی
در ذهن خود به تصویر می کشیم
...
پس
در واقع
حقیقت خوشبختی
چیزی جز تصویرسازیهای ذهنی ما از جریان زندگی نیست
!
بعبارت دیگر
هیچ قالب و شکل مشخص و از پیش تعیین شده ای را
را نمی توان به عنوان
چارچوب ، قواعد و رمز و راز خوشبختی
تعیین و تصویب کرد
!
پس
خوشبختی
همان بینش و نگرش آدمها نسبت به دور و برشان است
و
خوشبخت واقعی
کسی است که
قدرت تفسیر زیبا
از وقایع و ارتباطات زندگی خود را داشته باشد

.
اما
سوال مهم این خواهد بود که
آیا می توانیم چنان قدرتی را بدست آورده
و
تصویر سازیهای ذهنیمان را کنترل و در اختیار بگیریم
؟
و مهمتر اینکه چگونه خواهیم توانست
خوشبختی را در عالم ذهن خود
به تصویر بکشیم
تا
در عالم واقع نیز
خوشبختی عینی را به حقیقت وجود در آوریم
؟؟؟

Friday, June 06, 2008

جنون جاوید یعنی

:
انرژی


نشاط
و
روح مواج

...
یعنی

میل به تمام زیباییها

...
یعنی

دفع هرگونه
رکود و افسردگی و خمودگی
از جسم و روان

...

یعنی
حرکت

تحرک

و
جوشش درون

...
یعنی
گذر
و
نه
توقف

...

یعنی
عشق جاوید

و
نه

معشوق جاوید

!!!
و بالاخره یعنی

رهایی
از
تمام قیود خاکی

و

سیر
درافلاک
تا

فنا در بقا مطلق
.

Thursday, June 05, 2008

عشق خدا

عشق من پاييز آمد مثل پار
باز هم بازمانديم از بهار
احتراق لاله را ديديم ما
گل دميد و خون نجوشيديم ما
بايد از فقدان گل، خونجوش بود
در فراق ياس، مشکى‌پوش بود
ياس بوى مهربانى مى‌دهد
عطر دوران جوانى مى‌دهد
ياس‌ها يادآور پروانه‌اند
ياس‌ها پيغمبران خانه‌اند
ياس ما را رو به پاکى مى‌برد
رو به عشقى اشتراکى مى‌برد
ياس در هرجا نويد آشتى‌ست
ياس دامان سپيد آشتى‌ست
در شبان ما که شد خورشيد؟ ياس
بر لبان‌ ما که مى‌خنديد؟ ياس
ياس يک شب را گل ايوان ماست
ياس تنها يک سحر مهمان ماست
بعد روى صبح پرپر مى‌شود
راهى شب‌هاى ديگر مى‌شود
ياس مثل عطر پاک نيت است
ياس استنشاق معصوميت است

ياس را آيينه‌ها رو کرده‌اند
ياس را پيغمبران بو کرده‌اند
ياس بوى حوض کوثر مى‌دهد
عطر اخلاق پيمبر مى‌دهد
حضرت زهرا دلش از ياس بود
دانه‌هاى اشکش از الماس بود
داغ عطر ياس زهرا زير ماه
مى‌چکانيد اشک حيدر را به چاه
عشق محزون على ياس است و بس
چشم او يک چشمه الماس است و بس
اشک مى‌ريزد على مانند رود
بر تن زهرا، گل ياس کبود
گريه، آرى گريه چون ابر چمن
بر کبود ياس و سرخ نسترن
اين دل ياس است و روح ياسمين
اين امانت را امين باش اى زمين
نيمه شب دزدانه بايد در مغاک
ريخت بر روى گل خورشيد، خاک
ياس خوشبوى محمد داغ ديد
صد فدک زخم از گل اين باغ ديد
مدفن اين ناله غير از چاه نيست
جز تو کس از قبر او آگاه نيست
گريه کن زيرا که گل‌ها ديده‌اند
ياس‌هاى مهربان کوچيده‌اند
:شعر از
احمد عزیزی

Saturday, March 22, 2008

جاوید ترین

نیمه شعبان
زیبا ترین و با شکوهترین جشن تولد تاریخ انسان
مبارک باد

Monday, October 24, 2005

آنچه خوبان همه دارند

Wednesday, February 16, 2005

حسین

و
حسین
این آغازین بیت
دیوان عشق ناب
چه زیبا
رسم مهرورزی
و
پرستش عاشقانه را
با ترنم خون خود و خانواده اش
به جهانیان
مشق داد

Tuesday, February 15, 2005

یا علی

فزت و رب الکعبه
....
چرا؟؟؟؟
علی
اینچنین مشتاقانه به استقبال مرگ می شتابد
چرا؟؟؟؟
....
هر چه بیشتر
و
بیشتر
در آن فضای مبهم غوطه ور می شوی
حس عجیبی است که در اعماق وجودت به آرامی احاطه ات می کند
چیزی شبیه
حسرت
فراق
عشق
پایان یک انتظار غمبار
و
شوق دیدار زهرا
....
آری
اولین عاشق عشق علی بود
....
او بود
که رسم عشق حقیقی را با همان
جمله سرشار از اشتیاق
فزت و رب الکعبه
سرمشق داد
....
آری
این علی است
همان تنها مولود کعبه
که
به رب الکعبه سوگند می خورد
فوز و رستگاریش
را
نزد عشق جاویدش جا گذاشته
....
و تنها با رفتن به سوی
زهرا
رستگاریش را باز خواهد یافت
چرا که
زهرا
تنها یک معشوق دنیوی و همسر یک زندگی معمول و روزمره نبود
بلکه زهرا مظهر تقدس مهرانگیز خدای بی همتا و پر پرواز علی بود بسوی عشق لاهوتی
....
یا علی
مددی تا
جنون آموز مکتب تو باشیم
یا علی
....